ببین از بی کسی، با گریه در آغوشِ دیوارم! نباشی پس دلم را در کدام آغوش بسپارم؟! فقط می گریم از بیچارگی هایم،نمی دانم ازین بیچارگی آخر کجا خواهد کِشَد کارم رباخواری حلالت، بیشتر کن سودِ وامت را گرفتم بوسه ای، یک عمر بوسیدن بدهکارم خیالت را به یادت، جایِ آغوشت بغل کردم دلت آمد، تو خوابیدی و من تا صبح بیدارم؟! گمانم بوته های روی بالِش گل دهد امشب چنین پیوسته دارم رویِ بالِش، اشک می بارم رسیدم بیتِ آخر ، باز هم، قافیه تنگ آمد نیامد جز تو در ذهنم، نوشتم: دوستت
اشتراک گذاری در تلگرام
درباره این سایت