آشنای ما ashenaiema



شب آمد، خاطراتت می کند آشفته خوابم را به خود از درد می پیچم، ندیدی پیچ و تابم را تپش در قلب و لرزش در وجودم می کند غوغا تو هم آرام جانم ، بیشتر کن اضطرابم را؟! درونم آتش افکندی و تنهایم رها کردی نشد کمتر کنم با آبِ چشمم، التهابم را حساب آوردمت همراهِ تنهایی و دلتنگی رسیدی وقتِ تنهایی و دلتنگی حسابم را چنان از جان خود سیرم ،که مرگ از ترس می میرد من آن محکومِ اعدامم که می بوسم طنابم را سکوتم گریه می نوشد، نگاهت را جوابی نیست نمی خواهم که بغضم بشکند هر دم
ببین از بی کسی، با گریه در آغوشِ دیوارم! نباشی پس دلم را در کدام آغوش بسپارم؟! فقط می گریم از بیچارگی هایم،نمی دانم ازین بیچارگی آخر کجا خواهد کِشَد کارم رباخواری حلالت، بیشتر کن سودِ وامت را گرفتم بوسه ای، یک عمر بوسیدن بدهکارم خیالت را به یادت، جایِ آغوشت بغل کردم دلت آمد، تو خوابیدی و من تا صبح بیدارم؟! گمانم بوته های روی بالِش گل دهد امشب چنین پیوسته دارم رویِ بالِش، اشک می بارم رسیدم بیتِ آخر ، باز هم، قافیه تنگ آمد نیامد جز تو در ذهنم، نوشتم: دوستت

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

کارمند مجرد عنوان ندارد! روستای بشیران زیرکوه Jonathan دبستان شریف تجهیزات صنعتی نظافت asdasdasda جان پناه شیشه ای آران مقرمط Rick